عشق غیر منتظره پارت14/5

ذهن آنیا: رفت؟ آره بلند شم تا اون مافیا نیومده یه جا کمین کنم...جرات کرده دوستای من رو اذیت کنه...
خب بچه ها مافیا اومد و آنیا بهش حمله کرد و اول نخاش رو قطع کرد و بعد محل مخفیگاه رو از زیر زبونش کشید بیرون
آنیا: خب الان به دفتر هندرسون زنگ می زنم و یکم نمایش بازی می کنم
دفتر هندر^
هندر: بفرمایید
آنیا: جناب هندرسون به کلاس ما حمله کردن! بچه ها رو وارد اتوبوس دم در کردن کمک
بنگگگگگ صدای تفتگ(آنیا خودش شلیک کرد)
هندر: خانم فورجر خانم فورجر! باید همین الان به پلیس زنگ بزنم
دفتر پلیس مخفی^
رئیس: بفرمایید
هندر: به آکادمی ایدن حمله کردن یه نفر تیر خورده و بقیه هم گروگان هستند هرچه سریعتر نیرو بفرستید!
قطع کردن^
رئیس: مامورین رو به ایدن بفرستید کد8814
تلفن خانه فورجر ها^
لوید: بله بفرمایید. ..چی؟!همین الان خودم رو میرسونم. ..یوری عجله کن برای خانما یه یاداشت بزار بیا بریم
یوری: چی شده لوید؟
لوید: به کلاس آنیا حمله کردن! همه اعزام شدن یه نفر تیر خورده امیدوارم آنیا نبوده باشه
ویو کلاس^
مامور: دستا بالا...چی؟؟
بیسیم: مامور676 گذارش بده
مامور: اینجا مجرم گشته شده یه دختر هم تیر خورده کادر درمان بیاد داخل تیر به قلب خورده تکرار میکنم تیر به قلب خورده!
پرستار: وای خدا همه خون بدنش رفته چطوری زنده است؟
پرستار: حرف نزن ببرش داخل آنبولانس !
اورژانس رفت^
باز کردن در اتوبوس^
مامور: اینجا دوتا بچه خونی شدن ولی خبری از زخم نیست احتمالا با اون بچه در ارتباط هستن...
پدر بکی اومده بود دنبالش و اون رو برده بود و دامیان همینطور تو خودش بود گریه اش بند اومده بود تا اینکه...
مامور×: میگم جنازه رو جمع کردن؟
دامیان: ج...جنازه؟
مامور : آره گفتن خیلی وحشیانه کشته شده بوده به دست اسمش رو نبر!...راستی اون دختره که اونجا بود توی دستش تلفن بود اگه اون نبود الان ما نمی رسیدیم
دامیان: آنیا کجاست؟ شما میدونین؟
مامور×: اون دختره؟ شنیدم همه ی خون بدنش رو از دست داده نبضش هم خیلی خیلی ضعیف بوده طوری که اول فکر کردن مرده!
دامیان دوباره گریه اش می گیره
ذهنش: اون حالش انقدر بده؟ منم هیچ غلطی نمیتونم بکنم؟
لوید: دامیان چی شده بقیه میگن آنیا تیر خورده اون کجاست؟
دامیان گیره های آنیا رو به قلبش فشار میده و تمام ماجرا رو تعریف می کنه
یوری: اون مرد...
ذهنش: اگه نمرده بود اونقدر شکنجه اش می کردم که بمیره
دامیان: من متاسفم. .. نتونستم مراقبش باشم(گریه اش خیلی شدید میشه)
لوید: دامیان نگران نباش تقصیر تو نیست
ذهنش: تبق گفته های خودش از داخل آزمایشگاه کمه کم تا یه هفته دیگه بیدار می شه
امیلی: وای دامی من تازه خبر رو شنیدم چرا انقدر خونی شده بیا بریم این خون کثیف رو...
دیدگاه ها (۵)

عشق غیر منتظره پارت 14

عشق غیر منتظره پارت14 ( خودم قاطی کردم)

عشق غیر منتظره پارت13

عشق غیر منتظره پارت 12

عشق غیر منتظره پارت 24

عشق غیر منتظره پارت22

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط